ARA زيرنويس از
DSH اصلاح و برگردان از داوود
PAPILLON زمان بندي

 

بري ليندون
شاهکاري از استنلي کوبريک

 

آقايان تپانچه ها را مسلح کنيد

 

پدر بري همچون باقي پسران
خانواده اشراف زادگان

 

براي حرفه حقوق تربيت شده بود

و بدون شک اگر براي خريد يک اسب

 

در يک دوئل کشته نمي شد

 

احتمالا به انساني شاخص تبديل مي شد

 

مادر بري
پس از مرگ همسرش

 

به گونه اي زندگي مي کرد
که کسي جرات افترا زدن به وي را نداشت

 

بسياري از مرداني که در گذشته
خواهان ازدواج با او بودند.

بار ديگر به اين تازه بيوه درخواست دادند

 

اما او تمام پيشنهادات را رد کرد.

 

و اعلام کرد که
قصد دارد زندگيش را وقف پسرش کند

 

و خاطره آن مرحوم از دست رفته را نگاه دارد

 

اولين عشق!
چه تغييراتي را در پسر بچه ايجاد کرده است

 

چه رمز و راز با شکوهي را با خود به همراه مي آورد

 

احساسات لطيفي که از قلب مرد جوان به بيرون مي جوشد

 

عشق او مانند آواز پرندگان ...

و يا صداي گذر نسيم از ميان گلهاي سرخ است

 

تو باختي

 

الان سر چي باشه؟

 

برگرد به سمت ديوار

 

تمام توجه بري و همچنين

عامل اصلي اولين دردسرهاي بري

دختر عموي او به نام
نورا برادي بود

 

 

من روبان گردنم را باز کردم و در جايي
از بدنم پنهان کردم

 

اگر اون رو پيداش کردي مي توني نگهش داري

 

تو آزادي که هر جايي از بدنم را بگردي

 

فکر کنم خيلي بايد بي عرضه
باشي اگر پيداش نکني

 

من نمي تونم پيداش کنم

 

تو درست دنبالش نگشتي

 

من نمي تونم پيداش کنم

 

يک راهنمايي بهت مي کنم

 

دارم روبان رو حس مي کنم

 

چرا داري مي لرزش؟

 

به خاطر لذت پيدا کردن روبان

 

دروغگو

 

در اين هنگام بريتانيا

به خاطر تهاجم فرانسه ...

 

به شدت دچار هرج و مرج و برانگيختگي بود

 

نجيب زادگان و مردم عادي

وفاداري خود را ايجاد هنگهاي منسجم

 

در مقابل تهديد ها نشان مي دادند

 

اونيفورم هاي قرمز رنگ و ظاهر غرور انگيز آنان
بري را به غبطه خوردن وا مي داشت

 

اهالي برادي گروهي را براي پيوستن به

گردان "کيلونگن"" به فرماندهي
کاپيتان جان کوئين

 

 

تمام کشور با شيپور آماده باش جنگ
به حالت آماده باش در آمده بود

 

و سراسر قلمرو پادشاهي بريتانيا
آکنده از موسيقي هاي نظامي بود

 

ردموند , چت شده؟

 

نورا تو مجبور بودي پنج بار
با کاپيتان کوئين برقصي؟

 

صف آرايي هاي اون براي من اهميتي نداره

 

اون عالي مي رقصه
و نمونه کامل يک مرد خوش مشربه

اون در لباس نظامي خيلي خوب به نظر مياد

اون از من درخواست رقص کرد
چطور مي تونستم امتناع کنم؟

اما منم ازت درخواست کردم ولي قبول نکردي!

من مي تونم هر روز با تو برقصم

 

تازه اگر با دختر عموت برقصي اين طور نشون دادي که
نتونستي شريک ديگه اي پيدا کني

 

از اين گذشته, کاپيتان کوئين يک مرد کامله

 

ولي تو فقط يه پسر بي پولي

 

اگر يک بار ديگه باهاش روبرو بشم
تو خواهي فهميد که چه کسي بهتره!

من با اون مبارزه مي کنم
کاپيتان هست که هست!

اوه , اين قدر احمق نباش

من جدي گفتم

 

ولي همه مي دونند که کاپيتان کوئين يه سرباز شجاعه ..

 

ممکنه تو بتوني با بچه دهاتي ها
خوب مبارزه کني

اما مبارزه با يک مبارز انگليسي خيلي فرق مي کنه

 

پس بهتره همون تو رو تا خونه برسونه

 

ردموند!

 

بري مصمم بود که ديگر هرگز نورا را نبيند

 

اما اين چنين تصميماتي هر چند در هفته اول
محکم جلوه مي کند ...

 

در چند لحظه بي اثر و ناپديد مي شود

 

نه نورا به تمام خدايان قسم به جز تو ...

قلبم فقط براي چهار دختر ديگه ...

 

 

اينگونه شعله ور شده

 

اوه , امان از دست شما مردها, جان ...

 

احساسات شما با احساسات ما برابر نيست

 

ما مثل يک جور گياهي هستيم که من دربارش خوندم

 

گياهيي که تنها يک گل ميده و بعدش ميميره

 

تو , تو تو منظورت اينه که ...

هرگز تا حالا عاشق کسي نشدي؟

هرگز جان عزيزم
چطور مي توني يک همچين سوالي ازم بپرسي

اوه , نوراي عزيزم!

 

 

... برادران نورا نيک و يوليک هميشه

 

مراقب او بودند و از رابطه او و کاپيتان

راضي و از آن بهره مي بردند

 

ردموند, چقدر از ديدنت خوشحالم

 

ردموند!

 

چطور تونستي با من اينطور رفتار کني نورا!؟

 

ردموند, چي شده؟

داري درباره چي حرف مي زني؟

 

فکر کنم الان زمان مناسبي باشه
براي اينکه چيزي رو بهت پس بدم

 

ممنون ردموند

 

اين رو بکلي فراموش کرده بودم

 

بله فراموش کرده بودي

 

کاپيتان کوئين, اجازه بديد پسر عموم ردموند بري
را به شما معرفي کنم

دوشيزه برادي به نظر ميرسه ...

شما دو نفر در رابطه با مطلبِ مهمي گفتگو مي کرديد

شايد بهتر باشه که اينجا رو ترک کنم

کاپيتان کوئين, من هيچ مسئله
خصوصي با پسر عموم ندارم!

ولي دوشيزه برادي, به نظر مي رسه مسئله مهمي
براي در ميون گذاشتن داريد؟

 

خداي من , کاپيتان کوئين اون فقط يه پسر بچه س
و براي من بيشتر از طوطي يا سگم اهميت نداره

واقعا!

آيا شما عادت داريد تکه ...

... اي معني دار از لباستون رو به
طوطي يا سگتون بديد؟

 

يعني من نمي تونم روبان گردنم را به پسر عموم بدم؟

 

خواهش مي کنم دوشيزه!

مثل خيلي ديگه از روبان هايي که داديد؟

 

وقتي خانمي به آقايي هديه اي ميده وقتشه که
بقيه آقايون خودشون رو بکشند کنار.

براي هر دوتون روز خوبي رو آرزو مي کنم.

جک کوئين!

 

اينجا چه خبر شده؟

بهتون ميگم قربان!

من ديگه از اين رفتار دوشيزه برادي
و رفتار شما ايرلندها خسته شدم

 

چي شده؟

يا شما را به رفتار ايرلندي ها عادت ميديم
يا خودمون ميشيم مثل شما اينگليسي ها

اين عادت دوشيزه هاي اينگليسي نيست
که دو تا عاشق داشته باشند

بنابراين آقاي برادي ازتون ممنون ميشم اگر
بدهي تون رو به من پرداخت کنيد

و من ديگر هيچ ادعايي روي اين دختر جوان ندارم

اگر ايشان از بچه مدرسه اي ها خوشش ميايد
اجازه بديد خوش باشند , آقا

حتما داريد شوخي مي کنيد!

 

 

تا حالا هرگز اينقدر جدي نبودم

 

جان صبر کن

 

بچه لوس بد اخلاق!

تو در کار همه دخالت مي کني!

به تو چه مربوطه که بياي اينجا و با نجيب زاده اي
که سالي 1500 سکه درآمد داره دعوا کني؟

 

ردموند,پسرم, بشين

 

خانم برادي و خانمها, لطفا توجه کنيد

 

در خانواده من کمتر پيش اومده که به سلامتي
چيزي شراب بخوريم ...

... و حالا خواهش مي کنم با تمام احترام و غرور

 

به سلامتي کاپيتان کوئين و عروس جوانش خانم کوئين
دختر من و آرزوي عمر طولاني براي اونها.

 

يالا ببوسش جک
تو صاحب بزرگترين گنج دنيا شدي

 

زودباش جک

 

زنده باد داماد!

 

به سلامتي يک زندگي طولاني و پر سعادت در کنار يکديگر

به سلامتي يک زندگي شاد در کنار يکديگر

 

ممنونم

 

ردموند!

 

اين هم به سلامتي شما کاپيتان جان کوئين!

 

ردموند, چطور جرات مي کني تو خونه من
چنين رفتاري! داشته باشي؟

خانم برادي, بچه هارو ببريد بيرون

کاپيتان کوئين عزيز, شما حالتون خوبه؟

 

محض رضاي خدا بگو معني اين دعوا چيه؟

حقيقت اينه قربان ...

...که اين بوزينه جوان عاشق نورا شده

او امروز کاپيتان و نورا رو در باغ ديد

و اکنون به خون جک کوئين تشنه است

 

 

آقاي برادي بايد به عرضتون برسونم
در اين خونه سخت به من توهين شده

 

و بنده از وضعي که برايم پيش اومده
فوق العاده ناراضيم.

من يک مرد اينگليسي هستم!
و مردي با کلي دارايي و عنوان!

 

و براي مجازات گستاخي اين خوک جوان ...

...اون بايد شلاق بخوره!

هر زماني که آقاي کوئين جوياي تلافي باشند ...

 

...مي تونند از من ردموند بري ارباب بريويل دعوت کنند

 

من مي برمش خونه

 

عجب روز خوبي درست کردي, ارباب ردموند

 

شما خوب مي دونيد عموتون مشکل مالي داره ...

... و در تلاشه که اين مشکل رو با سالي 1500 پوند که
کوئين وارد خانواده مي کنه رفع کنه

 

کوئين قول داده 4000 پوند قرض عموي شما رو
پرداخت کنه

 

اون داره با دختري ازدواج مي کنه که
حتي يک پني هم جهيزيه نداره

...دختري که هر مردي را رو در اين منطقه ديده
خودش رو به اون چسبونده تا شوهر پيدا کنه.

 

و همه از دستش پريدند

 

و شما بايد مانند پدرتون به عموتون توجه کنيد

من متوجه ام

 

و اين پاسخ مهرباني هاي اون بود؟

هنگامي که پدرتون مُرد مگه به شما پناه نداد؟

 

مگر اون به شما و مادرتون يه خونه خوب
به صورت مجاني نداده؟

هر چي بوده رو فراموش کن ...

 

من با هر مردي که بخواد دست نورا بريدي
را بگيره مي جنگم

 

اون رو حتي تا کليسا هم تعقيب خواهم کرد
و باهاش در اونجا مبارزه مي کنم

 

يا خون اون رو ميريزم, يا خون خودم ريخته خواهد شد

 

ايمان دارم که اين کار را مي کنيد!

 

هرگز در طول زندگي جواني مثل شما نديدم.

 

بذار ببوسمت, پسرم

 

شما هم درست مثل من هستيد

 

تا زماني که من زنده ام, شما به
هيچ دوست و پشتيباني نياز نداريد

 

ممکنه پيغام من را براي کوئين ببري
و قرار ملاقات با اون بگذاري؟

 

خوب اگر شما دستور ميديد بايد انجام بشه

 

ببين ردموند, پسرم اين يک دوئل احمقانه است

 

نورا هر طور شده با کوئين ازدواج مي کنه,
اين حرف من يادت باشه

 

و هنگامي که عروسي کرد تو به کلي فراموشش مي کني

 

تو هنوز يه پسر بچه اي و کوئين هم
حاضره از دوئل با تو چشم بپوشه

 

درسته کوئين؟

 

بله

 

الان, دوبلين جاي خوبيه

 

اگر مي خواي بري اونجا و براي يک ماهي
شهر رو بگردي

من 10 سکه هم بهت هديه ميدم

 

کاپيتان کوئين شما با اين شرايط قانع ميشيد؟

 

بله اگر آقاي بري عذر خواهي ...
کنند و به دوبلين برند

... فکر مي کنم تمام موضوع به صورت شرافتمندانه اي
فيصله خواهد يافت

 

بگو که متاسفي, ردموند

 

خيلي آسون مي توني بگي و تمومش کني

 

من متاسف نيستم

 

و هرگز عذر خواهي نخواهم کرد

 

به جهنم خواهم رفت ولي به دوبلين نميرم

 

پس با اين حساب چاره ديگه اي نيست

 

خدا رحمتت کنه ردموند

 

اين از تپانچه هاي من نيست.

 

مشکلي نداره, از تپانچه هاي منه

 

اگر به دور دوم رسيد مال خودت رو آماده مي کنم

 

موفق باشي ردموند

 

آقايون ...

 

... سلاح هارو آماده کنيد

 

آقايون ...

 

... نشانه گيري کنيد

 

يک ...

 

دو ...

 

سه ...

 

اون مرده؟

 

بله مرده

 

اين روز تلخي براي فاميل ماست, ردموند بري

 

تو سالي 1500 پوند به ما ضرر زدي

 

الانم بهتره تا پليس نرسيده اينجارو ترک کني

قبل از اينکه از روستا خارج بشيم اونها مي فهمند

 

 

بيا ردموند, من تا خونه باهات ميام

 

چقدر ممکن بود سرنوشت ...
ردموند متفاوت باشد؟

 

... اگر او گرفتار عشق نورا نمي شد ...

... و اگر شراب را به صورت کاپيتان کوئين نمي پاشيد

 

ولي سرنوشت اين بود که آواره شود

 

دوئل او با کوئين باعث شد در جواني عازم سفر شود

 

... همان طور که خواهيد ديد

ردموند بايد براي مدت کوتاهي هم که شده
بره جايي پنهان بشه

 

دوبلين براي اون مناسب ترين جاست

مي تونه اونجا بمونه
تا وقتي که آبها از آسياب بيوفته

اما اين بچه تا حالا از خونه دور نبوده

 

اينجا براش امن تر نيست؟

کاش اينگونه بود زن عمو بل

اما ممکنه الان مامورين قانون تو را باشند

 

از اينجا تا دوبلين حدود پنج روز راهه

هيچکس نمي فهمه که اونجاست

من نمي خوام اين مسئله رو زياد بزرگ کنم

ولي مي دونيد اگر دستگيرش کنند چه بلايي سرش ميارند؟

 

من چيزيم نميشه

 

تو دوبلين بلايي سرم نمياد مادر

 

هيچ پسر بچه اي که براي اولين بار تنها سفر مي کند
و 20 سکه هم در جيب دارد ...

...اين اندازه غمگين نيست

 

بري همچنان که به سوي دوبلين مي رفت
زياد در فکر ...

...مادر مهربان و خانه اي که در آن بزرگ شده بود نبود

 

...بلکه بيشتر در فکر فردا و
عجايبي که در پيش داشت بود

 

معذرت مي خوام, خانم

ممکنه براتون يک ليوان آب به من بديد؟

 

روز شما بخير مرد جوان

 

روز بخير

 

مي خواي به ما ملحق بشي تا مشروبي بخوريم؟

 

نه, متشکرم

 

ميل داريد چيزي بخوريد؟

 

از لطفتون سپاس گذارم
اما بايد به راهم ادامه بدم

 

ممنون

 

خدانگهدار

 

عذر مي خوام, آقا

 

باز هم صبح بخير مرد جوان

 

حتي فکرش را هم نکنيد

 

از اسب پياده بشيد

 

دستتون رو ببريد بالاي سرتون لطفا

 

بيايد جلو

 

بايستيد

 

حالتون چطوره؟ من کاپيتان فيني هستم

 

کاپيتان فيني!

کاپيتان فيني , در خدمت شماست

 

کاپيتان فيني راهزن؟

 

خودشه

اجازه مي خوام پسرم رو معرفي کنم ... سيموس؟

 

افتخار آشنايي با چه کسي رو دارم؟

 

اسم من ردموند بريِ

حالتون چطوره آقاي بري؟

 

و حالا با کمال تاسف بايد به قسمت ناخوشايند
آشنايي کوتاهمون برسيم

برگرديد و دست هاتون رو بالاي
!سرتون بگذاريد لطفا

 

بايد 20 سکه طلا اينجا باشه,پدر

 

مرد جوان به نظر مياد وضع مالي شما خيلي خوبه
قربان

کاپيتان فيني اين تمام پولي بود
که مادرم تو دنيا داشت

ممکنه اجازه بديد نگهشون دارم؟

 

خود من هم تحت تعقيب مامورين قانون هستم

من يک افسر انگليسي رو توي يک دوئل کشتم
الان هم به دوبلين ميرم تا اوضاع کمي آروم تر شه

آقاي بري ...

 

...در اين حرفه
من از اين داستان ها زياد شنيدم

داستان شما توي اين هفته از همه
تاسف برانگيز تر و مهيج تر بود

با اين وجود
نمي تونم با تقاضاي شما موافقت کنم!

اما بهتون ميگم ميخوام چيکار بکنم

بهتون اجازه ميدم اون چکمه هاي عالي رو که
معمولا براي خودم برمي داشتم رو نگه داري

 

از اينجا تا شهر بعدي تنها 5 مايل راهه

و پيشنهاد مي کنم همين حالا راه بيافتيد

ممکنه اجازه بديد اسبم رو بردارم؟

 

دلم مي خواست اين لطف رو در حقتون بکنم

...اما با حرفه اي که ما داريم مجبوريم سريع تر از
مشتري هامون حرکت کنيم!

روز خوش, مرد جوان

 

حالا ديگه مي تونيد دستهاتون رو بياريد پايين آقاي بري!

 

هنگ دوم پياده به فرماندهي ژنرال چارلز گيل ...

که در آسيب هاي اخير با کمال افتخار
و در نهايت جانبازي

... به ميهن خدمت کرده به عده اي مرد احتياج دارد
تا جاي کهنه سواران از کار افتاده را که ...

... ديگر توان جنگ ندارند بگيرند و تا پايان عمر
روزي يک شيلينگ دستمزد دريافت کنند

 

از تمام مردان جواني که آزاد و بي نقص هستند

... و مي خواهند با حمل اسلحه مانند نجيب زادگان شوند

... دعوت مي کنيم که با کمال شجاعت قدم جلو بگذارند
و با افسر ما صحبت کنند ...

 

 

... به شما اطمينان داده خواد شد که در ارتش در حد
لياقتي که نشان خواهيد داد با شما رفتار خواهد شد

و از هيچ گونه تشويقي دريغ نخواهيم کرد

 

 

آنهايي که در ارتش ثبت نام کنند بلافاصله

يک سکه و نيم پاداش اعليحضرت را دريافت خواهند کرد

البته به انضمام تمام لباس ها , سلاح و تجهيزات

 

زنده باد پادشاه جورج و انگلستان تا ابد

 

براي مرد جواني که وضع مالي خوبي نداشت ...

... مردي را در دوئل کشته بود و مي خواست
از دست قانون بگريزد

فرصت شرکت در جنگهاي اروپا ...

به نظر دستيابي به خوشبختي مي نماياند

 

و پادشاه جورج آنقدر نيرو احتياج داشت که
برايش مهم نبود آنها کيستند و از کجا آمده اند

 

هي, پسر! `پسر

 

ممکنه يک ليوان ديگه بهم بديد؟
اين يکي پر از چربي و کثافتِ

 

پر از چربي! به اين مرد جوان حوله تميز
و يک کاسه سوپ لاکپشت بدهيد

 

اگر مي خواي اذيتش کني درباره ي زنش بپرس

اون يک رختشوره و کتکش ميزنه ...

آقا تول, شنيدم حوله هاي اينارو زن شما شسته

ميگن اغلب صورت شمارو با يکي از اونها خشک مي کنه

 

ازش بپرس چرا ديروز که زنش اومده بود اينجا
نرفت اون رو ببنيه

آقاي تول چرا وقتي خانم تول به ديدن شما اومدن
رفتيد قايم شديد؟

نکنه ترسيديد که بهتون سيلي بزنه؟

 

آقايون اگر مايليد دعوا کنيد بايد با مشت مبارزه کنيد

 

براي اين کار ما اينجا قوانيني داريم

 

آقايون بيايد اينجا لطفا

 

با هم دست بديد

 

دست بده

 

آماده براي مبارزه

 

گاز, لگد و چنگ زدن ممنوع

هرکس بيشتر رو پا بايسته برنده اعلام ميشه

آقايون مبارزه رو شروع کنيد, حالا

 

آموزش نظامي بري در اردوگاه دن لري ادامه يافت

و در عرض يک ماه به صورت يک سرباز
کامل و ورزيده در آمد

 

قدرت نظامي هنگ به خاطر ورود افراد ...

جديد و تازه نفس روز به روز بيشتر ميشه

 

...آنها خود را آماده مي کردند تا به آلمان بروند
و به ارتش بپيوندند

 

تصادفا روزي ...

در يک رژه کاپيتان گروگان ...
که در آن دوئل خطرناک بود

...ظاهر شد

 

اگر مي دونستيم چه بلايي سرت اومده آروم ميشديم

 

فکر نکردي يک نامه براي مادرت بنويسي؟

 

چرا مي خواستم

 

اما چون پولي که بهم داده بود و ...

 

... شمشير و تپانچه پدرم

 

رو گم کرده بودم خجالت مي کشيدم

 

مي دوني که اون به اين چيزها اهميتي نميده

اون فقط نگران تو بود

 

امشب بايد براش يک نامه بنويسيد

بهش بگو حالت خوبه و در ارتش ثبت نام کردي

 

مي نويسم

 

حال دوشيزه برادي چطوره؟

 

الان در فاميل شش تا دوشيزه برادي داريم

 

براي نورا اتفاقي افتاده؟

 

اون از رفتن تو ناراحت شد ...

 

...پس خودش رو با پيدا کردن شوهر آروم کرد

 

اون الان خانم جان کوئين شده

 

خانم جان کوئين؟

 

مگر اونجا جان کوئين ديگه اي هم بود؟

 

نه

فقط همون بود پسرم
اون نجات پيدا کرد

 

شليک تو بهش اصابت کرد ولي بهش آسيبي نرسوند
چون گلوله از کتان بود!

 

کتان؟

 

برادي ها نمي تونستن بهت اجازه بدن که به
راحتي 1500 سکه در سال رو از فاميل بگيري!

 

نقشه دوئل رو براي اين کشيدند که تو رو از سر راه بردارند

 

کوئين نامرد از ترس تو ...

... ازدواج کنه

اما شليک شما حقيقتا کار خودش رو کرد پسرم

 

با يک تکه بزرگ از کتان مرغوب

 

اون خيلي وحشت زده شده بود و يک ساعتي
طول کشيد تا حالش خوب بشه

 

پول لازم داري؟

 

نزديک بودن به تو باعث شد تا 200 سکه
از عموت بگيرم

 

مي توني همش رو ازم بخواي

 

ممکنه بزرگترين فيلسوف ...
و مورخ لازم باشه تا بتونه

درباره هفت سال جنگ معروف در اروپا ...

 

و اينکه الان "بري" در کدوم
هنگ در راهه توضيح بده

 

بگذاريد به گفتن اين بسنده کنيم که
انگلستان و پروس با هم متحد شده بودند

... و در حال جنگ بر عليه

... فرانسه, سوئد, روسيه و اتريش بودند

 

اولين بار که "بري" طعم جنگ را چشيد

... نزاع کوچکي بود با مردان فرانسوي که

 

... باغي را در کنار جاده اي اشغال کرده بودند

... که قرار بود ارتش انگلستان چند ساعت بعد از آنجا بگذرد

 

با اينکه اين نبرد کوچک در هيچ کتاب تاريخي ثبت نشده ...

... اما براي آنان که در آن شرکت داشتند فراموش نشدني بود

 

فقط 100 سکه برام باقي مونده که ميدم به شما

 

... چون بقيه شو ديشب توي قمار باختم

 

من را ببوس پسرم
چون ديگه هرگز همديگه رو نمي بينيم

 

اين آسان است که انسان راحت در خانه بر روي صندلي
بنشيند و درباره جنگهاي افتخار آميز رويا بافي کند

 

ولي براي کسي که براي بار اول مي بينتش بسيار متفاوت تره

 

بعد از مرگ دوستش, بري ديگه
دنبال کسب افتخارات جنگي نبود

 

... و به فکر فرار از خدمت نظام افتاد

... در حالي که هنوز 6 سال از خدمت او
باقي مانده بود

 

نجيب زادگان ممکن است از زمان شواليه ها صحبت کنند

 

... اما فراموش نکنيم که آنها رهبري مشتي زارعِ غارتگر
تخم مرغ دزد و جيب بر را بر عهده داشتند

 

بسيار جاي تاسف است که پادشاهان و جنگجويان در زمان جنگ

...جنايات فجيعي را در دنيا مرتکب شدند.

 

يک مرد جوان نمي تواند ... خود را
در شرايط وخيمي که ...

...بري خود را در آن گرفتار بود تصور کند

 

اما سرنوشت مقدر نکرده بود که او بيشتر از اين
يک سرباز انگليسي بماند

 

يک اتفاق تصادفي ...

باعث شد که او خدمت نظام را رها کند

 

فردي اميدوارم از دست من عصباني نشي, ولي

يه چيزي مي خوام بهت بگم که ممکنه زياد
خوشحال نشي

 

بگو چيه؟

اول بايد قول بدي که عصباني نشي
و جلوي خودت رو بگيري

 

جاناتان اينقدر خر بازي در نيار!
تو از هر چيز کوچيکي يه معما مي سازي

حالا چي شده؟

 

بايد دوباره مدتي ازت دور شم

 

براي تقريبا دو هفته

 

اوه خداي من, جدي که نمي گي؟

 

چرا جدي ميگم
هيچ کاري هم از دستم بر نمياد

 

اين بار کجا مي فرستنت؟

به برمَن, بايد چند تا پيغام مهم
براي شاهزاد هنري ببرم

 

ولي آخرين بار قول دادي که ديگه تکرار نميشه

مي دونمو و سر حرفم هم هستم
ولي اونها اصرار دارند

 

که من تنها کسي هستم که توان رفتن به
اين سفر رو داره

اين همان فرصت طلايي بود که بري براي فرار به دنبالش مي گشت

 

 

از ميان جنگل تا منطقه اي که پروسي ها بودند
چند ... مايل بيشتر راه نبود

 

...اونيفرم و اوراق اين افسر به او اين اجازه را ميداد

که بدون اينکه کسي به وي شک کند
از آنجا عبور کند

 

... و قبل از اينکه خبر فرارش پخش شود جاي
امني پيدا کند

 

پس مي تونيم اين لحظات کوتاه رو با هم باشيم

 

داري با من بهم مي زني؟

 

لعنت به تو, مي دوني که من مدت زيادي بدون تو
نمي تونم زندگي کنم

 

اوه, جاناتان ...

 

...حالا دارم مي فهمم که چقدر برام اهميت داري

و چقدر زندگيم بدون تو بي معني ميشه

فردريک!

 

بري از ديدن اونيفرم سفيد و آبي
پياده نظام پروسها خيلي خوشحال بود

 

که او را در خارج از سرزمين اشغال شده
توسط انگلستان مي بينند

 

او تمايل زيادي براي رفتن به هلند داشت ...

...که تقريبا تنها کشور بي طرف آن زمان در اروپا بود

...و پس از آن بايد از هر راهي به خانه باز مي گشت

 

همانطور که او پيش مي رفت ...

بيشتر حس مي کرد که در راه درستي گام برداشته

 

و تصميم گرفت که ديگر هرگز از مقام
نجيب زادگي افول نکند

 

معذرت مي خوام, خانم

 

بله

 

روز بخير

 

روز بخير

 

شما مي تونيد انگليسي صحبت کنيد؟

 

يکم بلدم

 

من تمام روز هيچ غذايي نخوردم

 

آيا اين حوالي مهمانخانه اي هست که
بتونم اونجا مقداري غذا بخورم؟

 

نه ... فکر نمي کنم

 

اين اطراف تا گوتنبرگ هيچ مهمانخانه اي نيست

 

شما اين نزديکي زندگي مي کنيد؟

 

بله

 

ممکنه ... به من غذا بديد؟
خوشحال ميشم اگر بتونم پولش رو هم به شما بدم

 

گمونم بتونم

 

اين کوچولو دختره يا پسر؟

 

يه پسره

 

اسمش چيه؟

پيتر

 

و چند سالشه؟

 

اون يک سالشه

 

پدر پيتر کجاست؟

 

الان کجاست؟

 

بله

 

اون در جنگِ

 

چند وقته که رفته جنگ؟

 

ببخشيد ... متوجه نشدم چي گفتيد

 

چي؟

 

اوه! خيلي وقته

 

از فصل بهار

 

تنهايي بايد خيلي براتون سخت باشه

 

همينطوره

 

و براي شما هم جنگ بايد خيلي خطرناک باشه

 

من يک افسرم و بايد وظيفه م رو انجام بدم

 

شما هم بعضي وقتها ...

تنهاييد؟

 

بعضي وقتها

 

گفتيد اسمتون چيه؟

 

ستوان فيکنهام

 

نه, منظورم ...

اسم قبل از فيکنهامِ

 

اسم کوچکم؟

 

جاناتان

 

جاناتان دلتون مي خواد ...

با من بمونيد؟

 

براي چند روز, يا چند ساعت؟

 

از اين بهتر چي ممکنه

 

خدانگهدار, ليشن زيباي من

 

خدانگهدار ردموند

 

دوست دارم

دوست دارم

 

مراقب خودت باش

 

خدا به همراهت

 

زني که قلب خود را در گرو جواني اونيفرم پوش
مي گذارد ...

 

... بايد آماده باشد که زود به زود
معشوقش را عوض کند

وگرنه زندگي او مملو از غم و اندوه خواهد شد

 

قلب ليشن نيز مانند خيلي از شهرهاي اطراف

 

بارها مورد هجوم و اشغال قرار گرفته بود
قبل از اينکه بري به آن راه يابد

 

در طول 5 سال جنگ ...

 

فردريک کبير چنان مردان جنگي خود را خسته کرده بود

که مجبور شد از سربازان بي تجربه و تازه نفس استفاده کند

سربازاني که از هيچ جنايتي از جمله آدم ربايي
رو گردان نبودند

فردريک آنها را براي کشته شدن در برابر توپ هاي
دشمن آماده مي کرد

 

عصر بخير قربان

 

من کاپيتان پتزورف هستم
ممکنه بپرسم افتخار هم صحبتي با چه کسي را دارم؟

 

عصر بخير قربان. من ستوان فيکنهام از
هنگ پياده نظام گيل هستم

از آشنايي شما خوشبختم

 

کمکي از دست ما براي شما بر مياد, ستوان؟

 

ممنون کاپيتان, ولي من چند پيام فوري دارم که بايد
زودتر اونها را برسونم

 

ممکنه مقصد شما را بپرسم؟

 

برمن

 

اين طور که پيداست شما راه رو گم کرده ايد, ستوان

چون برمن درست در جهت مقابل قرار داره

 

شما مطئنيد کاپيتان؟

بله

 

نمي دونيد تو چه وضعي گير کردم

 

سفر من اونقدر ناگهاني بود که افسر من يادش رفت
نقشه هاي منطقه رو در اختيارم قرار بده

 

البته, درک مي کنم

 

اميدوارم ناراحتتون نکنم ستوان ...

 

ولي ممکنه ازتون بپرسم اوراق هويت همراهتون
هست يا نه؟

 

بله که هست

 

اجازه ميديد اونها رو ببينم؟

 

البته

 

متشکرم

 

خيلي ازتون ممنونم ستوان
اميدوارم باعث ناراحتيتون نشده باشم

 

به هيچ وجه

 

خب حالا که مقصد هر دو ما يکي هست ...

 

باعث افتخار من ميشه اگر اجازه بديد
امشب شام رو با هم بخوريم ...

و من يک نقشه کامل براي شما تهيه مي کنم؟

 

از لطف شما متشکرم کاپيتان و با کمال افتخار
دعوت شما رو قبول مي کنم

 

از بَري پذيرايي گرمي به عمل آمد ...

 

و هزاران سوال درباره انگلستان از او شد

بَري هم بهترين جوابهايي که مي توانست داد
و هزاران قصه از خودش اختراع کرد

 

درباره وضع مملکت, شاه و وزرا توضيح داد ...

ادعا کرد که سفير بريتانيا در برلين عموي او بوده

حتي مي خواست توصيه نامه اي به پتزروف بدهد

 

به نظر مي رسيد که ميزبانش از داستانهاي او لذت مي برد

 

ولي در عين حال زيرکانه بَري را ...
سوال پيچ مي کرد

و از او تعريف کرد

بايد من رو ببخشيد ولي من اطلاعات کمي
از کشور شما ... بريتانيا دارم

 

بجز اينکه شما ... شجاع ترين مردم دنيا هستيد

و ما خيلي خوش شانسيم که در اين جنگ با شما متحد شديم

 

 

ستوان فيکنهام ...

 

بيائيد به سلامتي دو ملت بزرگ خودمون بنوشيم

 

به سلامتي دو ملت بزرگ ما

 

شما چقدر خوشبخت هستيد که فردا ميريد به برمَن

 

من زني رو اونجا مي شناسم که در اروپا نظير نداره

 

ممکنه ازتون بخوام نامه از از طرف من براش ببريد؟

 

حتما

راستي شما براي چه کسي پيام مي بريد؟

 

ژنرال ويليامسون

 

ژنرال ويليامسون؟

 

ژنرال پرسوال ويليامسون؟

 

بله خودشه

 

اين مرد رو توقيف کنيد

 

چرا توقيف؟ کاپيتان پتزورف, قربان ...

 

... من يک افسر اينگليسي هستم

 

شما يک دروغگوي شارلاتان هستيد

 

شما از ارتش فرار کرديد

 

امروز صبح به شما مشکوک شدم
و دروغ هاي شما مطمئنم کرد

 

شما با کمال وقاحت ادعا مي کنيد براي ژنرالي پيام مي بريد
که ده ماه قبل مرده

 

شما ميگين سفير بريتانيا در برلين ...

عموي شماست
و اسم مسخره اگريدي رو هم داره

 

 

حالا حاضريد به ارتش ملحق بشيد و جايزه بگيريد
با اينکه بريد زندان؟

 

به ارتش مي پيوندم

 

وضع ارتش پروس به مراتب از
انگلستان اسف بار تر بود

 

زندگي سربازان ساده وحشتناک بود

 

مرتبا آنها را تنبيه مي کردند
و هر افسري مجاز بود آنها را تنبيه کند.

 

براي خطاهاي بي اهميت آنها را با دستکش هاي
آهني کتک مي زدند

 

و براي خطاهاي جدي تر مجازات قطع عضو يا مرگ
صادر مي شد

 

در پايان جنگ هاي هفت ساله ارتشي ...

که به بالاترين نظم شهرت داشت به دست پروس افتاده بود

اما تعداد زيادي از اين افسران ...

 

از طبقه پايين جامعه بودند ...

 

و از تمام کشورهاي اروپا قرض و يا دزديده شده بودند

 

بنابراين بَري در بدترين ... شرايط زندگي قرار گرفت

 

و بزودي فوت و فن هرگونه کار خلاف را آموخت

 

کمک

 

منو از اينجا بکش بيرون

 

نطق سرهنگ مبني بر اين بود که امپراتور مراتب
رضايت خاطرش را ...

به سربازان فداکار جبهه آدرُف ابلاغ ميکرد

 

و شجاعت سرجوخه بَري در مورد نجات کاپيتان پُتزرف

به قدري مورد توجه قرار گرفت که او
دو سکه طلا پاداش دريافت کرد

 

سرجوخه بَري هشت قدم به پيش

 

قدم رو ...!

 

سرجوخه بَري

 

شما سرباز شجاعي هستيد و ظاهرا از يک خانواده خوب ...

اما تنبل هرزه و بي انضباط هستيد

 

وجود شما توهيني است به بشريت

 

و با وجود استعداد و شجاعتي که داريد تصور نمي کنم
به هيچ دردي بخوريد

 

اميدوارم جناب سرهنگ درباره من اشتباه کرده باشند

 

اين درسته که من با آدمهاي بدي معاشرت داشتم
ولي همون کاري را کردم که سربازهاي ديگه کردند

من هرگز يک دوست خوب يا يک حامي نداشتم

تا نشون بدم کارهاي بهتري هم از دستم بر مياد

 

 

ممکنه جناب سرهنگ بفرمايند که من آدم بدي هستم
و من را با شيطان مقايسه کنند

ولي اگر لازم باشه به شيطان تعظيم مي کنم
تا بتونم بيشتر به هنک خدمت کنم

 

سرجوخه بَري به جاي خود

 

جنگ تمام شد و هنگ بَري به پايتخت منتقل شد

 

از مدتي پيش او کاملا مورد توجه کاپيتان
پتزورف قرار گرفته بود

 

اطمينان او باعث شد در مسيري قرار گيرد
که زندگيش عوض شود

 

صبح بخير ردموند

صبح بخير کاپيتان پتزورف

 

مايلم با عموي من هروان پتزورف رئيس پليس آشنا شي

 

صبح بخير جناب رئيس

 

ردموند

من درباره خدمات تو با رئيس پليس صحبت کردم
و اقبال به تو رو آورده

 

ما تو رو از ارتش مياريم بيرون ...

و به سازمان پليس منتقل مي کنيم

 

ما به تو اجازه ميديم که فعاليت هاي جديدي را شروع ... کني
تا بتوني بزودي ثروتمند بشي

 

ممنونم کاپيتان پتزورف

 

وفاداري تو به من و خدماتت به هنگ باعث رضايت خاطر من شد

 

حالا موقعيت ديگه اي پيش آمده که تو بتوني باز هم
صادقانه به ما خدمت کني

 

اگر موفق باشي ...

 

مطمئن باش پاداش تو محفوظ خواهد بود

 

به بهترين شکل وظيفم رو انجام خواهم داد قربان

 

اخيراً نجيب زاده اي که در خدمت امپراتوري اتريشه
به برلين آمده و به محافل اشرافي راه يافته

او خودش رو شواليه دُباليباريه ناميده

 

اين طور که ميگن در قمار نظير نداره

 

اين آدم افسار گسيخته که ...

 

مايل به زنها و غذاهاي خوبِ ...

 

آراسته و آماده به خدمتِ

 

فرانسه و آلماني رو هم به خوبي صحبت مي کنه

 

اما ما به دلايلي عقيده داريم که آقاي دُباليباري ...

 

از اهالي کشور شما ايرلندِ

 

و قصدش از اين سفر جاسوسيه

 

طبيعتا شناخت تو از انگلستان ...

باعث ميشه که تو مورد مناسبي براي خدمت به اون باشي

 

و بفهمي که آيا او جاسوس هست يا نه؟

 

آيا به اين ماموريت علاقه داري؟

 

جناب رئيس مطمئن باشيد هر خدمتي براي شما و
کاپيتان پتزورف باعث ...

خوشحالي من خواهد شد

 

 

البته بايد وانمود کني که يک کلمه انگليسي بلد نيستي

 

اگر شواليه از لهجه عجيبت متعجب شد بگو اهل مجارستاني

 

ميگي که در جنگ خدمت مي کردي

 

و ارتش رو به خاطر کمر درد ترک کردي

 

و بعد به مدت دو سال در خدمت جناب دوکيولنبرگ بودي

 

ايشون الان در ارتش سلسيا هستند ولي تو يک
معرفي نامه از ارتش داري

 

صبح بخير قربان

 

خوب پس تو مرد جواني هستي که سيباچ سفارشت
رو کرده بود

 

بله عاليجناب
اين هم معرفي نامه من

 

اسم شما است "لازلو زيلاگي" ؟

 

بله عاليجناب

 

آقاي دوکيولنبرگ شما را به شدت توصيه کردند

 

ايشون مرد بسيار شريفي هستند

 

اين نهايت بي احتياطي بري بود ...

 

ولي وقتي او شکوه و جلال .. و نجابت رفتار

 

بزرگوارانه شواليه را ديد

 

احساس کرد نمي تواند در برابر او ظاهر سازي کند

 

آنهايي که از وطن خود دور نشده اند.

 

لذت شنيدن صدايي آشنا در غربت را درک نمي کنند

 

و خيلي ها علت فوران احساسات بري ...

را که در اين مکان رخ داد, درک نمي کنند

 

 

به نظر مي رسه شما براي من مناسب هستيد

 

متشکرم عاليجناب

 

آيا شما ناخوش هستيد؟

 

قربان ...

 

من بايد براتون اعترافي کنم ...

 

من يک ايرلندي هستم ...

 

اسم من ردموند بَريِ

 

دو سال قبل من رو به اجبار وارد ارتش پروس کردند

 

و حالا هم کپيتان پتزورف و عموي ايشون رئيس پليس

 

من رو در خدمت شما در آوردند

 

تا شبانه روز مراقب رفتار و حرکات شما باشم

 

و اطلاعات به دست اومده رو به اونها بدم

 

شواليه هم مانند بري از اينکه هم وطني پيدا کرده است
تحت تاثير قرار گرفت

 

به دليل آنکه او هم يک تبعيدي بود

 

و يک صداي دوستانه, يه نگاه ...

 

بار ديگر خاطرات قديمي کشورش را زنده مي کرد

 

اون خيلي مذهبيه و مرتب ميره به کليسا

و بعد از مراسم دعا براي صبحانه بر ميگرده خونه

 

و بعدش با کالسکه اش به گردش ميره

بري مرتبا گزارشات خود را به دفتر رئيس پليس مي داد

 

تمام جزئيات گزارش قبلا توسط بري و شواليه آماده شده بود

 

بري در گذشته براي اين تعليم ديده بود که

 

تا آنجا که به داستان لطمه نخورد راست بگويد.

 

بزودي خواهيد ديد که اطلاعاتي که او داد
بسيار دقيق ولي جزئي بود

 

و در عين حال زياد اهميتي نداشت

 

شراب ي ککتل, عاليجناب؟

 

شراب

 

قرار بر اين شده بود که بري همچنان نقش
مستخدم را بازي کند

 

و در مقابل غريبه ها چنان وانمود کند که حتي
نام انگلستان را هم نشنيد است

 

همچنين هنگام سرو مشروب ورقهاي حريف را کاملاً
تحت نظر بگيرد

 

چون بري قوه بينايي خوب

...و استعداد طبيعي...

 

...موفق شد حامي مناسب براي اربابش باشد
و کمک هاي زيادي به او دهد

و در پشت ميز بازي تا آنجا که مي تواند دست را
خوانده به اربابش علامت دهد

 

مثلا اگر او ميز را با دستمال پاک مي کرد

معني او بود که دست حريف در خال خشت قوي است

 

و اگر صندلي را جا به جا مي کرد منظور تکخال شاه بود

اگر مي پرسيد شراب بياورم يا ککتل عاليجناب؟.

به معناي دل بود و امثال آن

 

 

پرنس توبينگن ...

از اشراف زادگاني بود که روابط خيلي نزديکي با فردريک کبير داشت

 

 

او هم مانند اکثر نجيب زادگان اروپا به قمار ...

علاقه فراواني داشت

 

شما 15500 سکه طلا بدهکاريد

 

شواليه

 

با اينکه نمي تونم بگم چطور ...

 

ولي اطمينان دارم شما تقلب کرديد

 

من اتهام حضرت والا را رد مي کنم

 

و از شما درخواست دارم نشان دهيد چظور من تقلب کردم

 

من نمي دونم

 

اما قلبم به اين کار گواهي ميده

 

حضرت والا شما مبلغ 15500 سکه به من بدهکاريد

 

که اميدوارم محترمانه تسويه بشه

 

شواليه

 

اگر پولتون رو الان ازم بخوايد مجبوريد به زور ازم بگيريد

 

ولي اگر قدري تحمل داشته باشيد

 

ممکنه در آينده مقداري از باختم رو براي شما بفرستم

 

حضرت والا اگر قرار باشه من چيزي نگم و از پولم

صرف نظر کنم در اينصورت بايد شغلم را که
قمار شرافتمندانست کنار بگذارم

 

هر چه که لازم بود گفته بشه من گفتم

 

هر راهي که شما انتخاب کنيد من در دسترس شما خواهم بود.

 

شب بخير

 

آيا در بازي تقلب شده بود

 

جناب رئيس تا اوجائي که مي تونم بگم, نه

اعتقاد دارم که شواليه پول رقيب را شرافتمندانه برد

 

شواليه در اين رابطه چي ميگه؟

 

من کاملا مطمئن نيستم

 

پرنس با کمال صراحت به شواليه گفت اگر پولش را
مي خواد بايد به زور ازش بگيره

 

ملاقات با پرنس غير ممکنه

 

پرنس راه ديگه اي براي شواليه باقي نگذاشته

 

مي توني فردا بدون اينکه کسي مظنون بشه
برگردي اينجا؟

 

مي دونم اونها اجازه نمي دن به ديدن پرنس برم

ولي اگر در اين باره حرفي بزنم فکر مي کني پرنس
حاضره بدهيش را ه من پس بده؟

 

تو بايد به اونها بگي من از پرنس تقاضا کردم
حرفش رو پس بگيره

 

اين قيافه غمگين رو هم به خودت نگير پسرم

 

اونها نمي تونند هيچ بلايي سر من بيارند
دوستاني که در سفارت اتريش دارم کمکم مي کنند

تنها اقدام ممکن عليه من بيرون انداختنم
از اين مملکت لعنتي هستش

 

و اگر اين کار رو بکنند اصلا نگرانش نباش

 

من بدون تو هيچ جا نميرم

 

ترسي از اين موضوع نداشته باش

 

شاه تصميم گرفته که شواليه را از کشور بيرون کند

 

هنوز از پرنس تقاضايي نکرده؟

 

هنوز نه قربان, ولي فکر مي کنم احتمالا ...

 

امروز قصد اين کار رو داشتند

 

در اين صورت بايد فردا اقدام کرد

همه مقدمات آماده شده

 

ردموند اونطور که مي گفتي شواليه عادت داره هر روز
بعد از صبحانه ميره به گردش

 

بله قربان

 

آيا دليلي وجود داره که فردا اين برنامه رو اجرا نکنه؟

 

نه قربان

 

خوبه

 

فردا صبح هنگاميکه شواليه مي خواد
سوار کالسکه بشه

دو افسر ميرن به خون ش و تا مرز بدرقه ش مي کنند

 

 

اثاثش رو هم بعدا مي فرستيم

عاليه

 

در ساعت 10 صبح روز بعد

 

شواليه دُبليبري ...

طبق معمول با کالسکه عازم گشت صبح گاهش شد.

 

خدمتکارم لازلو کجاست؟

قربان بنده پله هارو براتون آماده مي کنم

 

معني اينکارا چيه؟

لطفا سوار شيد

 

آيا من بازداشت هستم؟

من شما رو تا مرز بدرقه مي کنم

 

تا مرز؟ ولي من قصد رفتن به منزل سفير اتريش رو دارم

 

ولي من دستور دارم شما رو تا مرز همراهي کنم ...

و مراقب باشم شما سلامت از مرز عبور کنيد

اما من خيال خارج شدن از اين کشور رو ندارم

من کار مهمي با سفير اتريش دارم

 

به من دستور داده شده که شما رو به هر نحو ممکن
تا مرز همراهي کنم

منتها اگر به ميل خودتون باشه ...

اين کيسه رو که داخلش 2000 سکه هست ازطرف
پرنس توبيگن ...

 

به شما تقديم خواهم کرد

 

صداي اين افتضاح بايد در تمام اروپا شنيده شود

 

و بدين ترتيب بري بدون اوراق شناسايي و گذرنامه

و چشم پوشش دو افسر نگهبان پروسي

تا مرز هدايت شد و در آنجا آزادي خود را بازيافت

 

شواليه نيز شب قبل بدون هيچ دردسري از مرز خارج شد

 

در پي اين ماجراهاي خارق العاده بري بار ديگر
آزادي خود را بازيافته بود ....

 

و حرفه قمار را براي خود برگزيد

و تصميم گرفت تا آخر مثل يک اشراف زاده
واقعي زندگي کند

 

چهار پيروزي

 

بزودي تمام محافل اروپا به روي او گشوده شد

 

و آنها به سرعت

به محافل اشرافي راه يافتند جايي که

 

استادان قمار هميشه با آغوش باز پذيرفته مي شدند

 

هفت

 

چرا که نه , هفت

 

همه ش ... تمامش , بله

 

ديگه بسه

 

شماره هفت

باخت

 

شرط هارو بگذاريد

 

شواليه ممکنه 5000 سکه ديگه به من بديد؟

 

البته جناب لُرد

 

پنج هزار سکه

 

اکنون , همه روي چهار

 

بله مي دونم , همه روي چهار

 

ديگه کافيه

 

چهار باخت

 

مهم نيست

 

الان خسته شدم

 

مي خوايم بريم شام بخوريم

 

ببخشيد جناب لرد

 

اگر ايرادي نداشته باشه

 

به هيچ وجه

 

آنها هميشه به نجيب زادگان و آدمهاي سرشناس
اعتبار مي دادند

هيچ وقت براي وصول پول خود فشار نمي آورند

و حاضر بودند به جاي سکه طلا
سند بدهي بگيرند

 

اما واي به حال آن مردي که بدهيش را سر موقع نمي پرداخت

 

بَري به موقع براي وصول طلب خود اقدام مي کرد

 

و البته چند بدهي کلان غير قابل وضول وجود داشت

درود بر شما

 

مهارت بَري در شمشير بازي و آماده بودنش
براي به کار گيري آن ...

باعث شهرت شرکت آنها شده بود
البته اگر بتوان چنين چيزي گفت

گارد بگيريد

 

امروز پولتون رو مي پردازم آقا

 

و چنان چه بعداً خواهد آمد زندگي آنها ...

با تمام جلالش خالي از اشکال و مخاطره نبود

براي موفق شدن استعداد و اراده لازم بود که داشتند

 

اما نمي توانستند مطابق ميل خود زندگي کنند

 

و اگر قرار است حقيقت گفته شود يا وجود آنکه
آنها در پول و ثروت غرق بودند

و در قمار برد هاي کلان داشتند ولي براي حفظ ظاهر
خود را کم پول نشان مي دادند

و تنها به پوشيدن لباس هاي فاخر اکتفا مي کردند

 

پنج سال خدمت در ارتش و بدست آوردن تجارب زندگي ...

 

تفکرات عاشقانه اي که در اوج جواني در سر داشت

 

از خاطرش زدوده بود

 

او نيز مانند اکثر جوانهايي که در زندگي موفق شده بودند

زن متشخص و ثروتمندي را پيدا کرده و با او ازدواج کند

 

و چنانچه اغلب در اين مواقع اتفاقي مي افتد

افکار او با ديدن خانم محترمي صورت تحقق
به خود گرفت

خانمي که از اين پس نقش مهمي را در زندگي
پر فراز و نشيب او بازي مي کند

 

کنتِس ليندون

 

ويکنت بلينگدونِ انگلند

بارونس قلعه ي ليندون در ايرلند

 

زني با ثروتي سرشار و زيباييِ خيره کننده

 

او همسر سِر چارلز رجينال ليندون بود

شواليه پر افتخار

نماينده جرج سوم در چند کشور کوچک اروپايي

 

او بر اثر نقرس و مشتي از امراض ديگر فلج شده

 

و با صندلي چرخدار حرکت مي کرد

 

کشيش مخصوص اين بانوي محترم, آقاي رانت

و در عين حال معلم پسر کوچک او موسوم به
ويسکانت بُلينگدون بود

اين پسر کوچک هميشه غمگين بود و بيش از حد
متکي به مادرش بود

 

 

من ميرم بيرون کمي هواي تازه استشمام کنم

 

البته بانوي من

 

براي کوتاه کردن ماجرا مي گوييم ...

 

شش ساعت پس از ملاقات آن دو
بانو گرفتار عشق گرديد

 

و به محض اينکه بري با او آشنا شد

 

دريافت که فرصت مناسبي براي اجراي نظريات خود يافته است

 

و بانو لحظه اي او را از نگاهش دور نمي داشت

 

شب بخير آقايون

 

سِر چارلز

 

شب خوش آقاي بري

 

کارتون با بانوي من تموم شد؟

 

عذر مي خوام؟

 

خواهش مي کنم آقا من آدمي هستم که ترجيح ميدم
يک بي غيرت باشم تا يک احمق

 

سر چارلز تصور مي کنم
شما در نوشيدن مشروب زيادي روي کرديد

 

چي؟

اصل قضيه اينه که کشيش شما آقاي رانت من را به حضور
بانو معرفي کردند ...

تا در مورد بعضي مسائل مذهبي که خانم تون
اطلاعات زيادي دارند من رو راهنمايي کنند

 

اون مي خواد جاي من رو .... بگيره

اون مي خواد پا توي کفش من بکنه

 

اين براي من خوشايند نيست آقايون
چنانچه من به دنبال جانشيني ....

براي سرپرستي خونه ام هستم

 

همونطور که همسرم هم به دنبال يافتن
جانشيني براي من مي گرده!

واقعا احساس راحتي نمي کنم وقتي مي بينم همسرم
مثل يک کدبانوي واقعي ...

 

داره همه چي رو براي عزيمت من به اون دنيا فراهم مي کنه!

 

 

اميدواريم شما به اين زودي ها قصد رفتن
به اون دنيا رو نداشته باشيد سر چارلز

 

نه به اين زودي ها که فکرش را مي کني

در اين جهار سال اخير همه منتظر مرگ من هستند.

و هميشه هم يکي دو نفر بودند که ...

منتظر بودند تا جانشين من بشن

براي شما متاسفم آقاي بري

خيلي ناراحتم که شما يا ديگران را اينقدر
منتظر نگه داشتم

براي شما بهتر نيست که با دکتر من
ساخت و پاخت کنيد

يا اينکه به آشپز بگيد سم توي غذاي من بريزه

آقايون بعيد نيست که من زنده باشم و شاهد
به دار آويخته شدن آقاي بري باشم!

 

قربان اجازه بديد اوني که برنده ميشه بخنده

 

آقايون

 

من ميرم دنبال پزشک

 

مقداري برندي بخوريد سِر چارلز

 

گزارش گورستان چنين بود:

 

"سِر چارلز رجينال ليندون

در کشور بلژيک

بدرود حيات گفت ...

و شواليه بت که از اعضاي پارلمان بود

و براي چند سال پياپي
نماينده ويژه در چند کشور اروپايي بود

 

نام و شهرت او هميشه براي دوستانش محترم و عزيز بود

 

عزيزان من

 

ما اکنون اينجا و در ... برابر ديدگان خداوند

 

و ديدگان اين حضار دور هم جمع شده ايم ...

 

که ازدواج مقدس اين زن و مرد را اعلام کنيم

يک سال بعد در
پانزدهم ژانويه

 

در سال 1773

ردموند بري افتخار اين را يافت که
کنتس ليندون را به عقد خود در بياورد

 

مراسم عقد توسط جناب ساموئل رانت
کشيش مخصوص بانو ليندون انجام گرفت

و از اين پس اين اتحاد بين زن و مرد ...

 

مورد بي توجهي قرار بگيرد

و از روي سبک سري و بي ملاحضگي

 

نبايد به خاطر ارضاي شهوات جنسي به مانند حيوانات باشيد ...

چون انسان برتر از اين است

 

 

ليکن بايد با احترام

 

و از روي بصيرت

 

از روي عقل و با مشورت

 

ادب و اعتدال

 

و ترس از پروردگار باشد

 

آنچنان که هدف ازدواج بر اين پايه قرار گرفته است

 

اولا

 

دليل ازدواج توليد مثل و پرورش کودکاني شايسته است

که به مسيح و نام مقدس او ايمان آورند

 

 

دوما

 

به خاطر اين است که انسان را از گناه دور نگاه دارد و جلوي
زنا را بگيرد تا آنهايي که پاکدامن نيستند

 

بري اکنون در حال بالا رفتن از پله هاي موفقيت

 

و به دليل فعاليت هاي مداوم در محافل اشرافي جايي براي
خود باز کرده بود

 

او موفق شد اجازه دريافت کند که
نام بانوي زيباي خويش را ...

به نام خود اضافه کند

 

بنابراين ردموند بري خود را چنين ناميد

"بَري ليندون"

 

ردموند , ممکنه چند دقيقه پيپ را بگذاري کنار؟

 

مقرر بود که بانو ليندون بزودي جايي را در زندگي
بَري اشغال کند ...

 

البته نه بيشتر و مهمتر از فرش هاي زيبا و تابلو هاي

گران قيمتي که در زندگي اشرافي خود به آنها دلبسته بود

 

 

سرورم لُرد بُلينگدون
امروز خيلي غمگين و گرفته به نظر مياين؟

 

شما بايد خوشحال باشين که مادرتون
دوبار ازدواج کرده

 

نه به اين صورت

 

و نه با اين عجله و شتاب

 

و مخصوصاً نه با اين مرد

 

فکر مي کنم قضاوت شما در مورد مادرتون خيلي
شتاب زده باشه

 

از پدر جديدتون خوشتون نمياد؟

 

نه زياد

 

به نظرم اون کمي بالاتر از عنوان فرصت طلب قرار داره

 

فکر نمي کنم که اصلاً به مادرم
علاقه اي داشته باشه

 

و خيلي ناراحتم از اينکه ميبينم مادرم خودش رو مسخره
اون کرده

 

در پايان سال ليدي ليندون
پسري براي بري به دنيا آورد

 

او را برايان پاتريک ليندون ناميدند

 

پس از مدتي بري و همسرش زندگي کاملا جداگانه اي داشتند

 

او زندگي بي سر و صدا را ترجيح
مي داد يا بهتر بگوئيم

 

بَري بود که اين طرز زندگي را بر او تحميل کرد
و مي گفت زندگي آرام براي زنها ساخته شده است

 

گذشته از اين بانو ليندون مادر بود و معمولا با ...

رسيدگي, نوازش و تعليم و تربيت پسر هاي بَري
به آرامش عميق مي رسيد

 

بري اعتقاد داشت به خاطر اين کودک

بانو ليندون بايد از خوشي ها و لذت هاي زندگي چشم بپوشد

و فقط به فکر فرزند خود باشد و در حالي که بَري
مانند مردان خانواده هاي سر شناس

وظايف ديگري براي خويش تعيين کرده بود

 

ليدي ليندون روز به روز غمگين تر و ضعيف تر ميشد

 

و چون شوهرش به او اعتنايي نداشت, خيلي کم
اتفاق مي افتاد که خوشحال باشد

 

و او مي ديد علاوه بر ساير موارد حس حسادت هم
مزيد بر علت گرديد

 

و بايد با خدمه خود هم رقابت داشته باشد

 

ساموئل, ساعت چنده؟

 

بيست و پنج دقيقه از يازده گذشته بانوي من

 

خانم ها موافقيد اين دست آخر بازيمون باشه

 

صبح بخير خانم ها

 

ممکنه ما رو تنها بگذاريد؟
مي خوام با ليدي ليندون به تنهايي صحبت کنم

 

متاسفم

 

اين کت با مخمل اعلا دوخته شده ...

 

و با مهارت خيره کننده اي تارهاي نقره اي در آن به کار رفته

تا حالا مخملي به اين خوبي بافته نشده و شما مي خواهيد ديد
که نظيرش رو هيچ کجا نمي تونيد پيدا کنيد

 

ببخشيد آقايون

 

صبح بخير , عزيزم

 

ما بچه هارو براي گردش مي بريم به روستا
تا موقع چاي خوردن بر مي گرديم

اميدوارم بهتون خوش بگذره
تا اون موقع خداحافظ

 

خداحافظ برايان کوچولو

 

لُرد بُلينگدون

 

از مادرت خوب مراقبت کن

 

حالا بيا و يه بوسه مخصوص به پدرت بده

 

لُرد بُلينگدون

 

چرا با پدرت اينطور رفتار مي کني؟

 

لُرد بُلينگدون
زبانت رو قورت دادي؟

 

پدر من سِر چارلز ليندون بود
اگر ديگران فراموش کردند من هنوز بخاطر دارم

 

لُرد بُلينگدون, تو به پدرت توهين کردي!

 

مادام, شما به پدر من توهين کرديد

 

عزيزم, اگر اجازه بدي ما بايد گفتگويي خصوصي داشته باشيم

آقايون

 

يک

 

دو

 

شش

 

لُرد بُلينگدون

 

من هميشه سعي کردم با شما مثل يک دوست رفتار کنم

اما اجازه بديد چيزي رو براتون روشن کنم:

 

هر طور با من رفتار بشه
من هم همون طور رفتار مي کنم

 

من هرگز تا حالا به پشت .. هيچ لردي شلاق نزدم

ولي اگر شما من رو مجبور کنيد خيلي زود به اين کار عادت مي کنم

 

آيا چيزي براي دفاع از خودتون داريد بگيد؟

 

نه

 

مي تونيد بريد

 

براي بَري معلوم شده بود که البته نه بدون دليل
بين او و لُرد بُلينگدون ...

يک حالت جنگ و خصومت به وجود آمده ...

 

 

و نتايج مصيبت باري که از آن پس پيش آمد

گناهش تماما متوجه لُرد بُليندون خواهد بود

 

 

و حالا من شما را به صورت يک جادوگر
واقعي در ميارم, برايان

گره اي رو به شما نشان خواهم داد که هرگز وجود نداشته

 

همچنانکه لُرد بُلينگدون بزرگ شد و به صورت مردي در آمد

 

تنفر او از بري روز به روز شدت گرفت

 

و به همان اندازه علاقه اش به مادرش بيشتر شد

بسيار خوب برايان, يه تعظيم کوچيک

 

براي من بگذارش روي ميز , ممنونم

به مناسبت تولد هشت سالگي برايان
نجيب زادگان محلي و اهالي اصيل و بچه هايشان

 

آمده بودند که تبرکي بگويند

داخل و بيرونش کاملا خاليه

حالا دستتون رو بگذاريد اينجا
چيزي اونجا هست؟

 

شگفت انگيزه! خارق العادست! يک دستمال گردن رنگارنگ ابريشم

يه تعظيم کوچک
برايان کارت بسيار زيبا بود

خيلي خوبِ

اجازه بديد انگار چيزي پشت گوشِ شماست

بله , هست

 

يک توپ کوچيک, چطوره ناپديدش کنيم؟

رفته

ولي نه انگار اينجاست, پشت آرنج من

 

حالا دستتون رو بکشيد رو دستمال سبز من

تا ببينيم ميشه يه گل جادويي درست کنيم يا نه
خيلي عجيبه اگه بتونيم

 

داره درست ميشه

 

رنگهاي رنگين کمان اينجاست

برايان شما مي دونيد که از مخلوط کردن رنگهاي رنگين کمان
فقط يک رنگ ميشه درست کرد

هيچ چيز در جعبه جادو نيست

اونها با همديگه ميشن رنگِ ... سفيد

 

و اين هم از خرگوش

 

کوچولو و زيباي ما ...

 

برايان کار شما خيلي خوب بود
يک تعظيم ديگه

 

ما از ديوار قلعه رفتيم بالا و من
اولين نفري بودم که پريدم اون طرف ديوار

بقيه هم دنبال من پريدند

 

بايد اونجا بودي و ميديدي که چشماي فرانسويا
داشت از کاسه در مي اومد

وقتي ميديدند 23 نفر مرد مسلح با شمشير و تپانچه
مثل اجل معلق وارد قلعشون شدند

 

در عرض سه دقيقه به اندازه
گلوله هاي توپ اونها

سر آدم بريديم و ريختيم زير پا

 

پس از جنگ اون روز پرنس هنري اومد به ديدن ما و پرسيد

"کسي که اين شجاعت رو به خرج داده کيه؟"
من قدم گذاشتم جلو

 

اون ازم پرسيد:
"سر چند نفر رو بريدي؟"

من گفتم:
"نوزده نفر و چند نفر رو هم زخمي کردم

 

وقتي اين رو گفتم از شدت خوشحالي زد زيره گريه و گفت:

آقاي محترم شما مرد شجاعي هستيد"

" اين نوزده سکه طلا رو براي هر سري که بريدي بگير

 

خُب تو چي فکر مي کني؟

اجازه دادن سرهارو پيش خودت نگه داري؟

 

نه, اون سرها هميشه تقديم پادشاه ميشه

 

ميشه يه قصه ديگه برام بگي؟

فردا برات يه قصه ديگه تعريف مي کنم

فردا باهام ورق بازي مي کني؟

 

البته که بازي مي کنم , حالا بگير بخواب.

 

ممکنه شمع هارو روشن بگذاريد؟

نه برايان, آخه پسر هاي بزرگ با شمع هاي روشن نمي خوابند

 

اما من از تاريکي مي ترسم

عزيزم اينجا چيزي نيست که ازش بترسي

 

اما من دوست دارم که شمع ها روشن باشه

بسيار خُب, مي توني با شمع هاي روشن بخوابي

 

ممنونم بابا

شب خوش

 

آه , ردموند

 

چقدر خوشحالم از اينکه مي بينم پسرم به جايي رسيده
که هميشه مي دونستم لياقتش رو داره

 

و چرا بايد خودم را به خاطر تربيتش سرزنش کنم

 

... برايان کوچولو بچه خيلي خوبيه

 

و تو الان داري در ناز و نعمت زندگي مي کني ...

 

همونطور که مي دوني همسرت زني اصيل و نجيب زادست

اون در اين وضعيت نبود اگر با يک دوک ازدواج مي کرد

 

 

اما اگر روزي از ردموند بي بندو بارش

 

و طرز رفتار قديمي ايرلندي اون خسته بشه

 

و يا اگه اون بميره

 

چه آينده اي در انتظار پسر و نوه من خواهد بود؟

 

... تو حتي يک پني هم از خودت نداري

 

و بدون امضاي کنتس هيچکاري نمي توني انجام بدي

 

اگر اون بميره تمام دارائي و املاکش نصيب
لُرد بُلينگدون جوان ميشه

 

که به تو ذره اي علاقه نداره

 

هر لحظه ممکنه زنت بميره و تو فقير بشي

و برايان کوچولو زير دست برادر ناتنيش بيافته

 

ميشه چيزي رو بهت بگم؟

 

براي تامين آينده تو و پسر کوچولوت فقط يک راه وجود داره

 

تو بايد يک عنوان اشرافي دست و پا کني

 

من تا زماني که تو رو لُرد ليندون نکنم
آروم نمي گيريم

 

تو دوستهاي مهمي داري

اونها مي تونند بهت بگن اين عناوين را چگونه ميشه بدست آورد

 

اگر پول را حسابي و در جاي مناسب خرج کني

مي توني هر کاري صورت بدي

 

و براستي بري کسي را مي شناخت که مي دانست
مشکلات او را چگونه حل کند

 

و او کسي بود که شغل وکالت داشت و مردي بود
... با نفوذ به نام

... لُرد هلم ...

 

 

که رفاقت و آشنايي آنها مثل بقيه در سر ميز قمار به وجود آمده بود

 

تصادفا شما گوستاوس آدلفوس
سيزدهمين لُرد ونداور رو نمي شناسيد؟

 

فکر نمي کنم افتخار آشنايي با ايشون رو داشته باشم

خُب اين نجيب زاده يکي از معدود نزديکان
... پادشاه هستند

 

و پادشاه نسبت به ايشون کمال احترام و اعتقاد را دارن

 

به عقيده من اگر مي خواهيد به هدفي که داريد برسيد
بايد از طريق اون باشه

تنها پشتوانه اي که شما را براي دستيابي به
عنوان لُرد نزديکتر مي کنه اين شخصه

 

آقاي ليندون , وقتي من با مردي يا زني معاشرت مي کنم
اون ديگه مطمئنه

ديگر حرفي پشت سرشون وجود نخواهد داشت

دوستان من از ميان بهترين آدمها انتخاب شدند
البته منظورم اين نيست که همه پاکدامن ترين هستند

... و يا درستکارترين
شايدم احمق ترين و متقلب ترين

 

و يا نفهم ترين. در کل از همه قشري

اما بهترين هستند

در کل آدمهايي وجود دارند که نميشه گفت بالاي چشمت ابرو

 

من نمي تونم به شما قول بدم اين کار چقدر طول مي کشه

خودتون خوب مي دونيد که کار آسوني نيست

 

اما هر مرد محترمي مثل شما با اين املاک و دارايي
... و سالي 30000 سکه در آمد

بايد حتما يک عنوان داشته باشه

 

 

من برگشتم به عقب و ديدم پشت سرم يک غريبه است

:بهش نگاه کردم, و اون بهم گفت

:ببخشيد قربان, ممکنه بفرماييد
لُرد ونداور زندس يا مرده؟

 

!به قدري تعجب کردم که نمي دونستم چي بگم

بعد کمي عصباني شدم و بهش گفتم: اون مرده

 

کوشش براي بدست آوردن عنوان اشرافي
يکي از بد شانسي هاي بري در اين دوره بود

 

 

براي کسب عنوان اشرافي فداکاري هاي بزرگي کرد

 

پول و جواهر به اين و آن بخشيد

 

مقداري زمين به قيمت 10 برابر قيمت اصلي آن خريد

و با هزينه هاي گزاف تابلو ها و لوازم
اشرافي تهيه کرد

 

... و او مرتبا براي دوستاني که ادعا مي کردند

مي توانند در رسيدن به هدفش به او کمک کنند
ميهماني هاي مجلل ترتيب مي داد

 

و من مي توانم به شما بگويم, که او
مقاديري رشوه هم داد حتي به عالي رتبه گان

 

هر کسي به هر عنواني که مي توانست
از او پول مي گرفت

و روز به روز از مال و ثروت او کم مي کرد

 

... اين تابلو اثر لودويکو کُردي

 

... يکي از شاگردان الساندرو آلُريه

 

... متعلق به سال 1605 است

 

و صحنه نيايش محبوسان رو نشون ميده

 

واقعا زيباست

بله

 

از اين رنگ آبي که نقاش استفاده کرده خيلي خوشم مياد

بله, واقعا زيباست

 

ممکنه بپرسم قيمت اين يکي چنده؟

 

خُب, اين يکي از بهترين تابلو هاي منه

 

اما اگر شما خوشتون اوده, مطمئنم مي تونيم
يک جوري با هم کنار بيايم

 

لُرد ونداور , اعليحضرت

خيلي خوشحال شدم شما رو اينجا مي بينم لُرد ونداور

چه خبر از بانو ونداور؟

تشکر مي کنم عاليجناب حال ايشون رو به بهبوده

عاليه! سلام من رو به ايشون برسونيد و بهشون بگيد
جاشون خيلي اينجا خاليه

 

و اون پسر هاي خوب شما چطورند؟

اونها هم خوبند
چارلز زير نظر کاپيتان گري رفته تا دريانوردي کنه

و جان هم به دانشگاه آکسفورد رفته
تا علوم ديني بخونه

!خوبه , خوبه

 

عاليجناب اجازه بديد, آقاي بري ليندون
را به حضورتون معرفي کنم

آقاي ليندون. ما به سِر چارلز ليندون خيلي علاقه مند بوديم

و راستي حال بانو ليندون چطوره؟

حالشون خيلي خوبه عاليجناب

آقاي ليندون گروهاني تشکيل دادند و به آمريکا
فرستادند که عليه دشمنان کشور ما بجنگند

بسيار خوبه آقاي ليندون
يک گروهان ديگه تشکيل بديد و خودتونم باهاشون بريد

 

بري به اندازه کافي باهوش بدنيا آمده بود که بتواند
ثروتي جمع کند

 

اما قادر به حفظ آن نبود

 

چون کفايت که براي جمع کردن ثروت دارد

باعث مي شود که هنگام خرج کردن آن نيز همانگونه عمل کند

 

بري اينک زير بار مسئوليت هايي که نتيجه مستقيم
ثروت و مقام است کمر خم کرده بود

 

... در اين دوره وقت او بيشتر صرف اين

 

... ميشد که بيشتر

 

با وکلا و صرفان کاغذ بازي داشته باشد

... و به وضعيت صورت حسابهاي

دکوراتور ها و آشپزها رسيدگي کند

 

آقايون, من شما را چند دقيقه اي با هم تنها مي گذارم
اميدوارم تکاليف رو بخوبي انجام بديد

بله, قربان

 

بالي

 

معني

 

فعال چيه؟

 

برايان, من کار دارم

 

اما آخه چه معني ميده؟

 

معنيش اينه که چيزي خيلي سخت کار ميکنه

 

ميشه بگي معني "چهار گوش" چيه؟

 

يک چهار گوش چهار وجه داره
مثل مربع يا مستطيل

 

حالا لطفا ساکت باش و اجازه بده به کارم برسم

 

!برايان, لطفا سر و صدا نکن

 

مداد من رو نديدي !؟

 

نه, نديدم

 

برايان, لطفا اينقدر سر و صدا راه ننداز

 

اون مداد منه

نه, نيست

اين مداد خودمهِ

من از صبح تا حالا دارم با اين مي نويسم

اون مداد منه

ميشه ساکت بشي

 

اون مداد منه

 

الان بايد يه درسي بهت بدم

 

باز اينجا چه خبر شده؟

 

بهت گفته بودم حق نداري دست روي اين بچه دراز کني

 

يک

 

دو

 

شش

 

تمام شد آقاي ردموند بري؟

 

بله , فعلا همين کافيه

 

پس حالا خوب گوش کنيد

 

از اين لحظه به بعد من ديگه حاضر نميشم
که شما تنبيهم کنيد. مي فهميد؟

 

اگر يک بار ديگه دستتون روي من بلند بشه
شما را خواهم کشت

 

براتون روشن شد, آقا؟

 

گمشو از اينجا بيرون

 

بانوي محترم, به نظر شما کفش هاي من اندازش هست يا نه؟

 

.. بچه عزيز

 

واقعا باعث تاسفِ که من به خاطر تو نمردم

 

در اون صورت خانواده ليندون وارث لايق تري مي داشت

... و تو مي تونستي از تمام مزاياي

خون ممتاز بري از بريويل بيشتر استفاده کني

 

... اين طور نيست

 

آقاي ردموند بري؟

 

... چونکه من اين بچه رو دوست دارم

دليل بر اين نميشه که برادر بزرگترش عطوفت و ...

مهرباني مادرش نسبت به خودش رو نفي کنه

 

خانم!

 

از وقتي متولد شدم سخت ترين مصائب رو تحمل کردم

بدرفتاري هاي يک رعيت ايرلندي که
شما شبها کنارش مي خوابيد

 

 

که نه تنها از نظر اصالت به خانواده فرومايه اي مي رسد
و رفتار حيوان صفتانه اي دارد که حتي من از او متنفرم

 

اما بواسطه ذات شرم آوري که دارد
شما را هدف قرار داده

... و با رفتار نانجيب و شهواني اش

 

و به وضوح به شما خيانت کرد

و اين پست فطرت با بي شرمي و وقاحت دارايي هاي
من و شما را به تاراج مي برد

 

چون من اصلا نمي تونم اين پست فطرت وحشي را به
... سزاي اعمالش برسونم و نمي تونم رفتارش

با شما رو تحمل کنم

 

و به علت نفرت از زندگي با اين انگل کثيف

 

تصميم گرفتم خونم رو ترک کنم و هرگز برنگردم

 

... يا حداقل تا زماني که اين منفور اينجا زندگي ميکنه

يا تا زماني که خودم زنده باشم

 

کسي به جناب لُرد خواهد پيوست؟

نه, امروز تنها هستم

 

 

رزبيف امروزمون خيلي عاليه قربان

 

سلام نويل حالتون چطوره؟

آه بري سلام

مي بينم که تنهايي, چرا به ما ملحق نميشي؟

... خيلي متشکرم بري, از لطفت ممنونم ولي

...من منتظر يک نفرم که بياد اينجا

 

چقدر بد شد! من و بانو ليندون شما را اين اواخر
خيلي کم مي بينيم

...لطفا سلام من رو به بانو برسونيد

و بهشون بگيد که اين اواخر خيلي گرفتار بودم
و کمتر تونستم جايي برم

حتما خواهم گفت

راستي چند ماه آينده ما چند تا مهمون داريم
که ميان ورق بازي کنيم

خيلي خوشحال ميشيم اگر شما و همسرتون هم
دعوت ما رو بپذيريد و به ما ملحق بشيد

 

 

بايد ببينم مي تونم بيام يا نه
اما احتمال ميدم اون رو کار داشته باشم

اميدوارم هر طور شده بيايد
از ديدار مجددتون خيلي خوشحال ميشيم

اگر بتونم بيام حتما بهتون اطلاع ميدم

 

به هر حال منتظر پيام شما هستم
و از ديدنت خوشحال ميشم

 

... اگر بري, لُرد بُلينگدون را کشته بود

... شايد خيلي کمتر مورد بي مهري اهالي

شهر و روستا قرار مي گرفت

 

دوستانش يکي پس از ديگري پراکنده مي شدند

و شايعاتي در مورد سو رفتار وي با ناپسريش بر سر
زبانها افتاد

 

اکنون صورت حسابها پشت سر هم مي رسيد

 

تمام صورت حسابهايي که در سالهاي اوليه ازدواجش
از آنها خبري نبود

ولي اکنون طلبکارها براي وصول طلب خود عجله داشتند

 

 

و ارقام هم سر سام آور بود

 

اکنون بري در ميان درياي از صورت حساب هاي پرداخت نشده و

 

بدي دست و پا ميزد...
هيچ راه فراري براي خود نمي يافت

 

... درآمد بانو ليندون هم آنچنان نبود که

جواب اين همه طلبکار عجول را بدهد

 

به نظرت اين خوب نيست؟

عاليه

 

اين چيه؟

يه خروس روي ديوار

 

چي داره ميگه؟

ديروز اين پرنده رو ديدم

 

اون کيه؟

 

مادرم توي کالسکش

 

مي خواد بره لندن؟

 

نمي دونم

 

... درست است که بري لغزش هايي داشت

 

اما هيچکس نمي توانست ادعا کند که او
پدر خوب و مهرباني نيست

 

او پسرش را از صميم قلب مي پرستيد

 

و هيچ چيز از او دريغ نمي داشت

 

... غير ممکن بود کسي بداند که براي پسرش

 

چه آرزوهايي در سر دارد ولي مي شد حدس زد او قصد داشت

... فرزندش در آينده فرد متشخص و مهمي شود

 

اما سرنوشت اينطور رقم زده بود که
بعد از او وارثي برايش نماند

 

... و پايان زندگيش در

... فقر , تنهايي ...

 

و بي پولي رقم مي خورد

 

پدر

بله, برايان؟

يه اسب برام مي خري؟

اسب براي بخرم؟

بله , بابا

 

اما تو که جوليا کوچولو رو داري

جوليا يه اسب کوچولوِ, من يک اسب واقعي مي خوام

انوقت باهات ميام شکار

فکر مي کني اونقدر بزرگ شده باشي که بتوني با من بياي شکار؟

اوه , بله

جاناتان فقط يک سال از من بزرگتره
ولي هميشه با پدرش ميره به شکار

 

بايد در موردش فکر کنم

لطفا بگو بله. من تو اين دنيا به جز يه اسب چيزي نمي خوام

 

دربارش فکر مي کنم

متشکرم بابا , متشکرم

 

براي اين اسب چقدر پول مي خواي؟

يکصد گينس

 

به نظر منم اسب خوبيه, ولي صد گينس ارزش نداره

اگر بگم 75 گينس به نظرم منصفانست

 

از 80 گينس يک شيلينگ هم کمتر نميدم

 

هرگز دو تا جنتلمن براي 5 گينس معامله رو به هم نمي زنند
پس شد همون 80 تا

قبوله قربان

 

تيمي, اسب رو بردار ببر تو آخر دِلان و بهش بگو کمي تيمارش کنه

بهش بگو هفته آينده که تولد ارباب برايانه اسب رو
کاملا آماده کنه, مي خوام پسرم خوشحال بشه

و اين موضوع بين خودمون باشه

 

 

بابا

 

چي ميگي پسرم؟

اسب را برام خريدي؟

 

کدوم اسب رو ميگي؟

همون اسبي که قرار بود براي تولدم بخري

 

من از اين اسب هيچ اطلاعاتي ندارم

 

ولي يکي از بچه هاي اصطبل به نلي گفته بود
... که شما اون رو خريديد

گفت اسبِ تو اصطبل دولانه و داره تيمارش مي کنه

حقيقت داره؟

 

روز تولدت چه موقع است؟

 

پنجشنبه آينده

 

پس تا اون روز بايد صبر کني تا خودت بفهمي

پس راسته, خيلي متشکرم بابا

 

بله مامان؟

 

همين الان به من قول بده هيچوقت بدون حضور
پدرت سوار اون اسب نشي

 

بله مامان, قول ميدم

 

... و من هم بهت قول ميدم اگر

قبل از پنجشنبه بري به مزرعه دولان و اون اسب رو ببيني
!يک کتک مفصل بخوري

 

بله بابا

متوجه شدي؟

 

بله بابا

 

به من قول ميدي؟

بله بابا قول ميدم

 

خيلي خُب, برو غذات رو بخور

 

... آقاي ليندون خيلي متاسفم که مزاحمتون شدم

اما فکر مي کنم ارباب برايان از دستور شما
سرپيچي کرده اند

و مخفيانه به مزرعه دولان رفته اند

 

امروز صبح که رفتم اتاق ايشون ديدم تختخواب خاليه

يکي از آشپزها گفت ديده ارباب از حياط
آشپزخانه خارج شده

شما متوجه رفتن اون نشديد؟

 

حتما موقعي که خواب بودم از اتاق من رد شده

 

اوه خداي من, چه بلايي سرش اومده؟

من ديدم پسرتون سوار اسب داره از مزرعه رد ميشه

و اسب هم داره بازيگوشي مي کنه و جفتک مي ندازه

يکدفعه اسب بلند شد و پسر بيچاره افتاد زمين

 

اوه, برايان چرا دستور من رو اطاعت نکردي؟

 

متاسفم بابا

 

من رو که شلاق نمي زني, مي زني؟

 

نه عزيز دلم

 

شلاقت نمي زنم

 

ويليام فورا سوار اسب من بشو
و برو دنبال دکتر براتُن

بهش بگو هر کاري داره رها کنه و بياد اينجا, فهميدي؟

 

دکتر ها آمدند

 

اما در مقابل مرگ اين دشمن شکست ناپذير
چه کاري از پزشکان ساخته است؟

 

آنها نظر دادند وضع بچه بيچاره خيلي وخيم است
و اميدي به زندگي او نيست

 

با اين وجود مدت دو روز او نزد والدينش بود

 

آنها تا حدي خوشحال بودند
که پسرک درد و رنجي احساس نمي کند

 

بابا

 

من دارم ميميرم؟

 

نه عزيزم تو هيچوقت نميميري
و به زودي خوب ميشي

 

ولي من غير از دستهام چيزي حس نمي کنم

 

يعني بعضي از قسمت هاي بدنم همين حالا مرده؟

 

نه عزيزم دلم, از اسب که افتادي يکمي ضعف داري

 

اما بهت قول ميدم بزودي خوب ميشي

 

بابا, اگه من بميرم ميرم بهشت؟

 

... البته که ميري بهشت عزيزم

 

اما تو نميميري

 

مامان دستت رو بده من

 

بابا دستت رو بده من

 

ممکنه هر دوتون بهم يه قولي بدين؟

 

بله

 

قول بديد که هرگز با هم دعوا نکنين

و هميشه همديگه رو دوست داشته باشين

 

... تا همديگه رو بازم ببينيم, تو بهشت

 

جايي که بُلينگدون مي گفت اونهايي که
دعوا مي کنند هرگز راهي بهش ندارند

 

قول ميديم

 

قصه اون قلعه رو بازم برام ميگي؟

 

البته

 

ما از ديوار قلعه رفتيم بالا

 

من اولين نفري بودم که پريدم اون طرف ديوار
بقيه هم دنبال من پريدند

 

و کاشکي اونجا بودي و ميديدي

 

که چشماي فرانسوي ها داشت از کاسه در مي اومد

 

وقتي مي ديدند که ما مثل اجل معلق وارد قلعشون شديم

 

در عرض سه دقيقه

 

... ما کُلي ...

 

و مسيح گفت: من زندگي و رستاخيزم, آنکه به من ايمان آورد

 

... و اگر هم بميرد باز هم

 

"زنده و جاويد خواهد ماند

 

"... و آنکه در زندگي به من ايمان آورد

 

"هرگز نخواهد مُرد"

 

"مي دانم که ناجي من زنده است"

"و در روز قيامت بر روي خاک خواهد ايستاد

 

" و با اينکه کرم ها بدن خاکي مرا خواهند خُرد

 

هنوز هم من خداوند رو خواهم ديد"

 

خداوندي که با چشمان خود شاهد قدرت زوال ناپذيرِ"

 

" او و نه ديگري خواهد بود

 

"ما چيزي به اين دنيا نياورده ايم

و چيزي هم از اين دنيا نخواهم بُرد"

 

پروردگار خود داد و خود پس گرفت

 

"خداوندا ما برايان را به تو مي سپاريم"

 

غم و اندوه بري وصف ناپذير بود

 

تنها پناه بردن به الکل بود که تا حدودي
او را تسلي خاطر مي داد

 

در ميان اين همه رنج و بدبختي مادرش تنها کسي بود
که نسبت به او محبت مي کرد

 

چه بسا شبها وقتي که ... مست و لايعقل بود او را

به تختخواب ميبرد

 

"... اي پروردگار متعال

 

" اي هستي بخش و اي خالق خوبي ها

"از تو ميطلبيم که با رحم و شفقت بر اين بنده خدمتگذار

" نظر اندازي

 

 

تو سرنوشت بدي براي او رقم زدي"

و وادارش کردي کفاره گناهان قبلي خود را بپردازد

بانو ليندون که هميشه عصبي و پريشان خاطر بود

 

... چنان در عالم دين و مذهب غرق شده بود

که گاهي انسان خيال مي کرد ديوانه شده است

 

... در شرايط غم انگيزي که بر قصر هکتون

 

... و خانه ليندون و املاک او سايه افکنده بود

 

اداره اين املاک وسيع بر عهده خانم بَري که
زن لايق و با انظباطي بود افتاد

او مي بايست به تمام جزئيات کارها نظارت مي کرد

 

 

مي خواستيد من را ببينيد مادام؟

بله جناب کشيش, لطفا بشينيد

 

گراهام, بعدا بيا تا در مورد بعضي مسائل حرف بزنيم

اما الان برو پيش بانو ليندون تا

اين نامه هارو امضا کنند

 

بله خانم

 

کشيش رانت

 

من نيازي نمي بينم که بهتون اطلاع بدم
... با وجود اين واقعه غم انگيز که

اخيرا در قصر هکتون رخ داده, ديگر
احتياجي به خدمت شما در اينجا باشه

 

 

و همينطور که خودتون مي بينيد با اين گرفتاري هاي مالي

قادر به پرداخت حقوق شما نيستيم و
با کمال تاسف ازتون مي خوام که

شخصا از اين کار استعفا بديد

 

مادام, من به خوبي اين وضع ناگوار رو درک مي کنم

و هيچ احتياجي نيست درباره حقوق من ناراحتي داشته
باشيد, من بدون حقوق هم مي تونم زندگي کنم

 

ولي از من نخواين که در اين شرايط بانو ليندون را
ترک کرده و ايشون رو تنها بذارم

 

خيلي متاسفم که اين حرف رو ميزنم

 

اما شخص شما مسئول وضع بد روحي ايشون هستيد

 

هرچه شما زودتر اينجا رو ترک کنيد
ايشون زودتر خوب ميشند

 

... مادام, با کمال احترام خدمتتون عرض کنم

 

من فقط از بانو ليندون دستور مي گيرم

 

کشيش رانت

 

بانو فعلا در شرايطي نيست که بتونه دستوري به کسي بده

 

پسرم از من خواسته که اداره امور قصر
هکتون رو به عهده بگيرم

تا موقعي که دوران عزاداري براي پسرش تموم بشه
و دوباره بتونه به کاراش برسه

 

... تا موقعي که من مسئوليت دارم

... شما بايد دستورات من رو اطاعت کنيد

 

من فقط نگران بانو ليندون هستم

 

مادام

 

اما شما تنها نگران امضا هاي بانو ليندون هستيد

 

شما و پسرتون با کمال موفقيت تونستيد ثروت
يک خانواده بزرگ رو به باد بدين

 

... و با زنداني کردن اون در قصرش

مي خوايد بقيه داراييش رو هم بالا بکشيد

کشيش رانت

 

ديگه مايل نيستم در اين مورد چيزي بشنوم

 

چمدون هاتون رو ببنديد و همين فردا صبح
حرکت کنيد

 

!خدايا, کمک , کمک

 

در خلال اين ناراحتي هاي سنگين

بانو ليندون با خوردن زهر قصد خودکشي کرد

 

 

... ولي چون تنها مقدار کمي خورده بود

 

نمُرد ولي به طرز خطرناکي بيمار شد

اين واقعه
... باعث دخالت کسي شد که

خيلي زودتر از اينها بايد مي آمد

!اوه, خداي من

 

... اگر مادرم فوت ميکرد

 

... من خودم را مقصر مي دونستم

درست مثل اينکه خودم به او زهر داده باشم

 

چون با وجود بي احترامي که به نام خانوادگي ما شده

 

... من در اثر ترس و ضعف خودم

 

... به بِري ها اجازه دادم که با ظلم و ستم

بر زندگي ما چيره بشن

و از مادرم يک زن عليل و دل شکسته بسازند

 

همينطور که ثروت و دارايي خانواده محترم ما را از بين بردند

 

دوستانم در مقابل من ابراز همدردي مي کنند
... ولي مي دونم پشت سر من

 

به شدت ازم متنفرند

 

و البته من حق رو به اونها ميدم

 

... در هر حال

 

ديگه مي دونم بايد چيکار کنم

 

و چيکار خواهم کرد

 

و به هر قيمتي که شده

 

صبح بخير, جناب لرد

صبح بخير

 

آقاي بري ليندون اينجا هستند؟

بله قربان, ايشون داخل هستند

 

 

آقاي ردموند بري

 

... آخرين باري که شما رو ديدم

 

شما با کمال گستاخي به من بي احترامي کردين

 

با اينکه از اون واقعه گذشته و من هم سعي کردم
... فراموشش کنم, ولي عقيده دارم هيچ نجيب زاده اي

 

نبايد مورد بي احترامي قرار بگيره

 

... بنابراين براي اعاده حيثيت خودم

 

اکنون شما را به دوئل دعوت مي کنم

 

... آقاي ليندون

 

... همينطور که مي بينيد
اين دو تپانچه مثل هم هستند

يکي را همراه شما پر کرده
و ديگري را من پر کردم

منتها چون تپانچه ها به لرد بُلينگدون تعلق داره
هر کدوم رو بخوايد مي تونيد انتخاب کنيد

 

لرد بُلينگدون

 

حالا آقايون براي اينکه معلوم بشه کي اول تيراندازي کنه

 

من يک سکه به هوا مي اندازم

چون شخصي که بهشون اهانت شده لرد بُلينگدون هستند
ايشون حق دارند اول بگن

 

هر دو با اين کار موافقيد؟

 

بله

 

اگر لرد بُلينگدون درست حدس بزنند حق دارند
اول تير اندازي کنند

 

و چنانچه اشتباه کنند تير اول را آقاي ليندون خواهند زد

 

کاملا روشن شد؟

 

لُرد بُلينگدون شما چي رو انتخاب مي کنيد؟

 

صورت

 

صورت اومد

 

پس تير اول رو لرد بُلينگدون شليک مي کنند

 

... لرد بُلينگدون

 

ممکنه بريد در جاي خود بايستيد؟

 

يک ... دو ... سه

چهار ... پنج ... شش

 

هفت ... هشت ... نه

 

آقاي ليندون, ممکنه سر جاتون بايستيد؟

 

آقاي ليندون آماده ايد لُرد بُلينگدون گلوله را شليک کنند؟

 

بله

 

لُرد بُلينگدون

 

... تپانچه رو مسلح کنيد

 

و براي شليک آماده باشيد

 

سر ريچارد, مثل اينکه اين تپانچه ايرادي داره

 

لطفا يکي ديگه بديد

 

... متاسفم لُرد بُلينگدون
شما بايد برگرديد سر جاتون

و اجازه بديد آقاي ليندون به شما شليک کنند

 

کاملا درسته, لُرد بُلينگدون

 

بهر حال تپانچه شما شليک کرده و
شما ديگه حقي نداريد

 

آقاي ليندون, مقررات شليک براتون کاملا روشنه؟

 

بله

 

لُرد بُلينگدون

 

آماده ايد آقاي ليندون گلوله خودشون رو شليک کنند؟

 

بله

 

خيلي خُب, پس

 

آقاي ليندون

 

تپانچه رو مسلح کنيد

 

و براي شليک آماده باشيد

 

حاضريد لُرد بُلينگدون؟

 

تپانچه مسلحه آقاي ليندون؟

 

بله

 

پس آماده شليک باشيد

 

يک ...

 

دو ...

 

لُرد بُلينگدون, با توجه به اينکه آقاي ليندون
به طرف زمين شليک کردند

آيا تصور مي کنيد از شما اعاده حيثيت شده باشه؟

 

متاسفانه هنوز از من اعاده حيثيت نشده

 

آقاي ليندون حاضريد؟

 

بله

 

لُرد بُلينگدون

 

تپانچه رو مسلح کنيد و آماده شليک باشيد

 

يه

 

دو

 

بري را به يک مهمانخانه در همان نزديکي بردند
و جراحي رو خبر کردند

 

تقريبا کارم تموم شده

 

آقاي ليندون, خيلي متاسفم که بايد اين خبر رو بهتون بدم

 

... متاسفانه من بايد پاي شما رو از زانو

 

از زانو به پايين قطع کنم

 

پام رو قطع کنيد؟

 

براي چي؟

 

جواب سادش اينه که زندگيتون رو نجات بدم

 

گلوله استخوان زير زانو رو بکلي متلاشي کرده
و باعث پاره شدن شريان شده

 

چنانچه پاتون رو قطع نکنم نمي تونم شريان رو ببندم

و از خون ريزي جلوگيري کنم

 

 

گراهام

بله قربان؟

وقتي رسيديم به قصر هکتون شما بايد به خانم بري
اطلاع بدين چه اتفاقي افتاده

 

لزومي نداره وارد جزئيات بشين

فقط بهشون بگين آقاي بري کجا هستند
و چه اتفاقي براي پاشون افتاده

 

اون مادره و به سراغ پسرش خواهد رفت

 

بايد کاري کنيم که ايشون از خانه من خارج بشن
و هر چه سريع تر به سمت لندن حرکت کنند

... و تحت هيچ شرايطي

... نبايد اجازه بديد با مادر من روبرو بشن

و يا اينکه قبل از حرکت در خانه من
سر و صدا راه بندازند

 

بله قربان

 

خان بري, حالتون چطوره؟

 

چقدر از ديدنت خوشحالم گراهام, بيا تو

ممنونم

 

 

نامه من به شما رسيد؟

 

بله ما متظر شما بوديم

اوه خوبه, چون من نمي خواستم سر زده اومده باشم

 

آقاي ليندون حالتون چطوره؟

 

احساس بهترين دارم
متشکرم گراهام

 

چرا نمي شينيد؟

ممنونم, خانم بري

 

 

چايي ميل داريد؟

نه, نه و متشکرم خانم بري الان نه

 

کار و بارت چطوره اين روزا؟

اي زياد بد نيست

 

شما اينجا راحتيد؟

خيلي راحت

خوبه , خوبه!

 

اجازه ميديد بريم سر اصل مطلب؟

 

با کمال ميل

 

... آقاي ليندون

 

... لُرد بُلينگدون به بنده دستور دادند که

 

... يک مقرري ساليانه در حدود

 

سالي 500 گينس تا پايان عمر به شما پيشنهاد کنم

 

... البته به شرطي که شما به کلي

 

انگلستان رو ترک کنيد

 

و در صورت برگشتتون

 

مقرري فورا قطع خواهد شد

 

ضمنا لُرد بُلينگدون از بنده خواستند به شما يادآوري کنم

 

چنانچه تصميم به ماندن بگيريد

 

... ايشون شما را بلافاصله

 

به زندان خواهند انداخت

 

که از طرف طلبکاران متعددي که دارين

 

به اجرا گذاشته ميشه

و چون ديگه اعتبار مالي نداريد

 

اميدوار هم نباشيد که بتونيد

 

... حتي يک شيلينگ هم

 

از کسي قرض بگيريد

 

بري کاملا گيج و خورد شده است

 

ديگر از اين مرد محروم و دل شکسته و تنها
چه انتظاري مي توان داشت؟

 

او مقرري را قبول کرد و با مادرش به ايرلند بازگشت

 

تا دوران بهبودي را تمام کند

 

مدتي بعد به کشورهاي مختلفي سفر کرد

 

از جزئيات زندگي اين دوره زندگي او
اطلاعات دقيقي در دست نيست

 

مي گفتند او بار ديگر به شغل سابق خود
قمار بازگشته است

ولي اين بار شانس مثل قبل با او بار نبوده

 

او ديگر هرگز با ليدي ليندون روبرو نشد

 

Subtitle By ARA
Correction of DSH
Resync By PAPILLON